به گزارش شهرآرانیوز؛ پرویز شهدی امروز درحالی شمع تولد هشتادوششسالگیاش را فوت میکند که ۱۰۵ کتاب با ترجمهاش منتشر شده است. ۱۰۵ عنوان برای ترجمه، عددی است که میتوان با تکیه بر آن صفت «پرکار» را با خیالی راحت و بینگرانی از اختلافنظر، برای مترجمش به کار برد. نخستینبار سال ۱۳۴۸ هنگامی که در دوره کارآموزی در بروکسل بود و تنها بود، ترجمهآزمایی کرد و کتابی با عنوان «مهتاب» را به فارسی برگرداند. پس از آن در همان روزها و در همان جغرافیا، «شاعر سرگردان» را ترجمه کرد.
اما نتیجه نخستین تلاشهایش حدود ۲۲ سال بعد، یعنی حوالی سال ۱۳۷۰ منتشر شد. پرویز شهدی درواقع ترجمه را بهصورت جدی و حرفهای پس از بازنشستگی آغاز کرد و توجه به این زمان برای آغاز کار ترجمه باعث میشود صفت «پرکار» را با تأکید بیشتری بیان کرد. یکی از ویژگیهای کارنامه او این است که از برخی نویسندگان مانند داستایفسکی، کامو، اگزوپری و کالوینو چند اثر را به فارسی برگردانده است و این کار به گفته خودش سبب میشود که مترجم به روح اثر نزدیکتر شود.
همین اصرار بر ترجمه مجموعهای از آثار، نویسندگان دلخواه او را لو میدهد. البته در صدر آنها داستایفسکی قرار دارد که به گفته خودش از پانزدهشانزدهسالگی در او «زنده است و وجود دارد.» او دانشآموز دبیرستان شاهرضای مشهد بود که «جنایت و مکافات» را که بهصورت نسخه خلاصه شده منتشر شده بود، خواند و همان نقطه عطفی شد که از داستانهای پلیسی و ماجراجویی به دنیای دیگری وارد شود و ادبیات برایش امری جدی و مهم باشد؛ چیزی که میتواند محمل مباحثی عمیق، انسانی و تأملبرانگیز باشد؛ چیزی که در انتخاب آثار برای ترجمه نیز به آن توجه دارد.
مدتی پیش با او گفتوگویی کردیم که بخشی از آن، از مدرسه در مشهد تا ورودش به دنیای ترجمه را در چند پاراگراف میآوریم.
چهاردهم اسفند ۱۳۱۵ در مشهد متولد شدم. دوران دبستان را در مدرسه «هما» و «خیام» گذراندم و دبیرستان را در مدرسه «شاهرضا». آن بنای باعظمت و خاطرهانگیز را بعدها خراب کردند و داغش را به دل ما گذاشتند. بنایی بود متعادل، باشکوه و از هر نظر پیشبینیشده. حتی بخاریهایش را از آلمان آورده بودند. بخاریهای دیواری بلند چدنی داشت. دری که از آن زغالسنگ میریختند، از راهرو باز میشد. کلاسهایی بزرگ داشت با پنجرههایی بلند و آفتابگیر. سالن آمفیتئاتر داشت، یک زمین فوتبال، دو زمین بسکتبال و خیلی چیزهای دیگر. چند سال پیش که آمدم مشهد، رفتم به دبیرستانم سر بزنم، اما دیدم خرابش کردهاند و یک ساختمان چندطبقه جای آن ساختهاند. بگذریم...
آن موقع در بیشتر دبیرستانها زبان فرانسوی تدریس میشد. با زبان فرانسوی در دبیرستان «شاهرضا» آشنا شدم. سال ۱۳۳۵ که دیپلم گرفتم، با یکی از دوستانم برای کنکور پزشکی آمدیم تهران. من متأسفانه بهخاطر مسائل مالی و خانوادگی نتوانستم دنبال آن کار بروم. چون بودجه و امکاناتش را نداشتم. بعد از آن رفتم نظام. بعد از سربازی در امتحان بانک ملی شرکت کردم و قبول شدم. در دوران خدمت یکی از دوستانم به من انگلیسی یاد داده بود. امتحان بانک را با زبان انگلیسی قبول شدم. در دوران کار در بانک برای تحصیل در رشته زبان و ادبیات فرانسوی به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران رفتم.
سال ۱۳۴۸ برای گذراندن دوره کارآموزی در یکی از بانکهای بلژیکی از طرف بانک به بروکسل رفتم. اوقات فراغتی داشتم. تنها هم بودم. چون خانمم و بچهام هنوز در تهران بودند. این شد که دو کتاب «مهتاب» و «شاعر سرگردان» را که رمان بیوگرافی بودند، ترجمه کردم.
به تهران که برگشتم، «ماجراهای شگفتانگیز» ادگار آلنپو را ترجمه کردم. اما اینها هیچکدام در زمان خودش، یعنی پس از ترجمه، چاپ نشد. پس از دوسه سال، یعنی در سال ۱۳۵۳ به پاریس مأمور شدم. آنجا ابتدا معاون و بعد رئیس شعبه شدم. بهدلیل مسئولیتی که داشتم، گرفتار بودم و فرصت نداشتم ترجمه کنم. برای تحصیل در کارشناسیارشد در دانشگاه سوربن نامنویسی کردم و چند جلسه هم رفتم، اما دیدم کار بانک مجال نمیدهد. خانم و بچهها هم آمده بودند و زبان هم نمیدانستند و باید همهجا همراهشان میرفتم. این بود که فرصت ادامه تحصیل برایم فراهم نشد و طبعا کار ترجمه هم نمیتوانستم بکنم.
در پاریس بودم که انقلاب شد و به همین دلیل دوران مأموریتم بهجای چهارسال، ۱۰ سالی طول کشید. آنجا بهدلیل علاقهای که به کتاب و مطالعه داشتم، بحثهای ادبی را از روزنامهها و تلویزیون پیگیری میکردم و اینها زمینهای شدند برای کار ترجمه. سال ۱۳۶۳ به ایران برگشتم و سال ۱۳۶۶ هم بازنشسته شدم و پس از آن تماموقت به ترجمه مشغول شدم.
پس از بازنشستگی با ناشرانی نامه نگاری کردم و نخستین کتابی که از من منتشر شد، «ماجراهای شگفتانگیز» بود، پس از آن «مهتاب» و دوسه سال بعد «شاعران سرگردان». درواقع نخستین ترجمه من وقتی منتشر شد که بازنشسته شده بودم. فکر میکنم حوالی سال ۱۳۷۰ بود. این ورود رسمی من به دنیای ترجمه بود. تاکنون تعداد ترجمههای منتشرشده از من ۱۰۵ جلد کتاب است. چندین ترجمه دیگر هم در دست انتشار است.
به نظر من علاوه بر تحصیلات آکادمیک، یکی از چیزهایی که برای ترجمه لازم است، بودن در محیط و در میان مردم فرهنگ و زبانی است که مترجم میخواهد از آن ترجمه کند. این کار باعث میشود به ریزهکاریهای زبان پی ببریم. نکته دیگر این است که فکر میکنم برای دنبال کار نویسندهای رفتن و ترجمهکردن آثارش آشنایی کاملی با زندگی، اخلاق، روحیات و سبک و سیاق نویسندگیاش لازم است تا مترجم بتواند جان مطلب را ادا کند. در فرانسه که بودم، علاوه بر آثار داستایفسکی، چند کتاب زندگینامه دربارهاش خواندم و هفت عنوان از کتابهایش را که به نظرم جزو کارهای برجستهاش هستند، ترجمه کردهام. درباره کامو هم همینطور است؛ یازده کار از کامو را ترجمه کردهام.
میخواستم کتابهایی را ترجمه کنم که پیامی داشته باشند. درباره نگارش هم دیگران باید قضاوت کنند. در نگارش میکوشم تا جایی که میتوانم ساده و روان ترجمه کنم. از بهکاربردن واژههای تازی پرهیز میکنم و تا جایی که میتوانم از واژههای فارسی استفاده میکنم. ترجمه برای من عشق بزرگی بود و هست و همین کمکم کرد که بتوانم کتابهای خوبی انتخاب و ترجمه کنم و مخاطبان من هم که بیشتر جوانها هستند، با آن نویسندهها و کتابها آشنایی پیدا کردند.
من از ترجمه راضی بودم، چون با عشق این کار را کردم و میکنم.